یکی بود اون یکی هم بود
اما قسمت پا نمی داد
دلاشدن غرق تمنا
اما تقدی را نمی داد
واسه هم میمردن اما
یه چیزی مانع راه بود
دست به دامن خدا شد
دلاشون که بی ریا بود
کاش میشد ساده نوشت
عشقو میون سرنوشت
کاشکی این دنیای ما
میشد اینجوری بهشت
کاشکی هیچ عاشقی هرگز
گله از دوری نمی کرد
واسه عشقش توی دنیا
کاری و زوری نمیکرد
می رسیدن به هم آسون
هیج کسی تنها نمی موند
ته قصه دست مجنون
توی دست لیلی میموند