متن آهنگ
روزگاران سیاه روزها ابری و تار!
چنان شبهایی بی ماه، تباه…
قاصدک در زنجیر…
چشمها پردهنشین پشتِ دیوارۀ اشک!
کاسۀ چشم تهی از لبخند…
همگی پژمرده، یک به یک افسرده…
و نه رغبت که پرنده بال خود بگشاید!
روزگاران سیاه روزها ابری و تار…چنان شبهایی بی ماه، تباه!
ناگهان مرغکی از کنج قفس میخواند…
ابر خون بارد و خورشید پسش میراند…
و زمین از خونها دامن دامن گل میرویاند
گل امید یأس را میراند…
طفلک غمزدهای میگوید!
من دگر میخندم…
با امیدی که مرا میپاید!